نویسنده : محمدحسین کیانی



 
پست مدرن پدیده اى است که شبح آن بر جهان امروز سایه افکنده و از آن به عنوان واژه اى براى توصیف یک دگرگشت گسترده در دهه هاى پایانى سده بیستم یاد مى شود. با آنکه هنوز تعریف معیّنى از پست مدرنیسم به دست داده نشده، اما این واقعیت پذیرفته شده است که شرایطى با نام پست مدرن وجود دارد.(1)
پست مدرن، همانگونه که از نامش بر مى آید "پست مدرنیته" است، یعنى ادعاى گذشتن از مدرنیته اى را دارد که خود از سنت فراتر مى رود. بنابراین اصول کلى پست مدرن را مى توان چنین برشمرد:
اصل اول: آنچه در مدرنیته اعتبار داشته در عصر پست مدرن بى اعتبار و منسوخ است؛
اصل دوم: انکار واقعیت؛
اصل سوم: انسان توان باز شناختن و تفاوت قایل شدن میان ایمان و واقعیت را از دست داده و انسان به جاى واقعیت، با یک وانمودگر روبروست؛
اصل چهارم: استواربرى معنایى است (در جهان تهى از خرد و حقیقت، جهانى که در آن هیچ علم و دانشى معتبر نیست و واقعیتى وجود ندارد و زبان تنها پیوند باریک و لطیف با زندگى و هستى است، بسیار طبیعى خواهد بود که معنا هم معنایى نداشته باشد)؛
اصل پنجم: شک اندیشى است که در آن هیچ نظریه، مطلق اندیشى و تجربه اى ارزش و اعتبار نخواهد داشت.
البته افزون بر این پنج اصل، اصل دیگرى وجود دارد، که ماهیتى مثبت تر داشته و از آن براى تعریف یکى از ویژگى هاى بارز پست مدرنیسم استفاده مى شود و آن پست مدرنیسم است که نظر به گوناگونى و کثرت داشته و بر چندگانگى فرهنگ ها، قومیت، نژاد، حقیقت، جنسیت، و حتى خرد تأکید دارد.(2)
در چنین شرایطى، یعنى در وضعیتى آشوب گونه که ایمان، به هر حقیقتى متزلزل شده، نیهیلیسم، بى مبنایى، بى معنایى و مرگ، ارزش هاى جهان در حیات ما را فرا گرفته است. ولى باید اعتراف کرد که در هیچ دوره اى از تاریخ حیات بشر همچون چند دهه اخیر، نیهیلیسم چهره خود را چنین آشکار نکرده بود. اگر در پایان قرن نوزدهم نیچه اعلام داشت که نیهیلیسم در آستانه در ایستاده است، در دوران کنونى ما این میهمان ناخوانده، خود صاحب خانه گشته و جهان ما را از آن خود کرده است.
جهان امروز، یعنى جهان ما، جهان نیچه اى است. نیهیلیسم امروز در درون هر یک از ما خانه کرده و کافى است متفکرانه چشم هاى بصیرت خویش را بر خویشتن و حیات خویش بگشاییم تا آن را نظاره گر باشیم.(3)

زندگى فردریک نیچه

در 15 اکتبر سال 1844م نخستین فرزند خانواده یک پیشواى روحانى لوترى از روکن در کشور ساکسونى پروس پا به عرصه وجود نهاد، که چون تولدش مصادف با زادروز فردریک ویلهلم چهارم، پادشاه پروس و حامى سلطنتى قسیس نیچه بود، به احترام این پادشاه او را فردریک ویلهلم نام نهادند. بنابراین، فردریک نیچه که در آینده مى بایست به عنوان یک دشمن مصمم مسیحیت شناخته شود، سال هاى اولیه عمر خود را در خانواده اى مسیحى روحانى گذرانید. پدر و پدربزرگ مادرش کشیش بودند و خود او در روزگار جوانى امیدوار بود که روزى در سلک کشیشان درآید.(4)
در چهارده سالگى (1858) موفق به دریافت بورس مخصوص در شرلپفورتا شد. بیست ساله بود که در بن به دانشگاه رفت، در آنجا بود که به انجمن اخوت فرانکونیا پیوست. سپس از آنجا کناره گرفت و از بن به لاییزیک رفت که بعدها انجمن زبان شناسى تاریخى را تأسیس کرد و قبل از گرفتن درجه دکترى، کرسى استادى در بازل به او پیشنهاد شد.
علاقه نیچه تماماً به وضعیت سلامتى، عظمت و بیمارى فرهنگ هاى بشرى معطوف بود. او نسبت به یهودیت و مسیحیت، موضعى عمیقاً انتقادى داشت؛ زیرا بر این باور بود که آنها با نفى غریزه بشرى از طریق توسل به اعتقاد برده وار و پوچ گرایانه به غیر واقعى بودن این جهان و وعده سعادت اخروى، سلامت بشریت غربى را نابود مى سازند.
نیچه یکى از نخستین کسانى بود که افول مسیحیت را در اروپایى که بیش از پیش نسوتى مى شد پیش بینى کرد و جمله مشهور "خدا مرده است" را به زبان راند. او مى پرسید: کدام ارزش ها به عنوان راهنماى فرهنگ غربى جایگزین ارزش هاى مسیحى خواهد شد. اندیشه او درباره "ابرمرد" یعنى فرد اصیل دوران مابعد مسیحیت، همانند نقد او از یهودیت و اخلاق، بعدها توسط بعضى از ناسیونال سوسیالیست ها در جهت توجیه سیاست هایشان به کار گرفته شد. نقد ریشه اى نیچه از مابعدالطبیعه، از وحدت "خود"، حتى از حقیقت و تلقى او از هر واقعیت و هر ارزش به عنوان بیان "اراده معطوف به قدرت" او را به دنیاى پست مدرنیست مبدل ساخت.(5)

نیهیلیسم

لفظ نیهیل (NIHIL) ریشه لاتینى دارد، که به معنى »هیچ« است. در کتاب هاى لغت فرانسه (GRANDE LAROUSSE) مرادف این کلمه به زبان فرانسه، کلمه (rien) و مرادف انگلیسى آن (nothing) است.
بنابراین، نیهیلیسم - که در اصطلاح فارسى مى توان آن را »نه گرایى«، »نیست گرایى« یا »هیچ گرایى« و »بى گرایشى« نام داد - روشى است که موضوعات تحمیل شده بر اندیشه هاى بشرى را به نوعى نفى مى کند، این نفى، هم از جهات فلسفى؛ یعنى چرایى ها و چگونگى هاى »معتبر شناخته شده« و هم از جنبه هاى اجتماعى و شامل قراردادهاى تحمیلى دست و پا گیر است، که اساساً نیهیلیسم آن را مطرود مى شمارد.(6)
در نیهیلیسم، نخست سرخوردگى و وازدگى از نظم و نظام موجود به میان مى آید و سپس ناتوانى از ارزش هاى موجود در ذهن، دامن مى گسترد و سرانجام نسبت به آنچه که هست کینه و کدورت سر مى گیرد. در نیهیلیسم یا هیچ انگارى، فقدان هدف اجتماعى، بى معیارى و نداشتن و نپذیرفتن شاخص، میزانى جهت سنجش امور مطرح است. منشأ نیهیلیسم را باید در جوامع اولیه یافت که نوعى ترک دنیا، خودفراموشى، بى اعتنایى و بى اعتقادى نسبت به هدف دار بودن عالم و اظهار عجز درباره توان ذهنى و فکرى آدمى را به دنبال دارد. شکاکیت افراطى نسبت به همه چیز و نفرت به حیات اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و تربیتى و بیهودگى آنها از منشأهاى تکوینى نیهیلیسم و مایه هاى ابتدایى آن است.(7)
درباره تاریخچه استفاده از لغت nihil باید گفت که این کلمه توسط صاحبان کلیسا در زمان انتقاد و حمله به شک گرایى کلاسیک و مکتب کلبیون استفاده مى شد، اما براى اولین بار این کلمه در فلسفه مدرن به عنوان یک لغت فلسفى، در نامه فردریش هرمان یاکوبى (1819-1743) به فیشه (1799) نگاشته و ثبت شد. یاکوبى که منتقد کانت و یک ایده آلیسم پساکانتى است، بیان کرد که از نیهیلیسم نگران و دلسوخته است.
نیهیلیسم صور و اقسامى دارد. که از باب نمونه مى توان به »نیهیلیسم معرفت شناختى« که به معناى انکار و نفى وجود هر نوع معرفت و هیچ یا نیست انگاشتن معرفت است. اشاره کرد. همچنین مى توان از "نیهیلیسم مابعدالطبیعى" نام برد، که به یک اعتبار به معناى نفى، انکار و نیست انگاشتن عالم واقع و جهان بیرون از ذهن است و این دو صورت نیست انگارى در واقع اقسامى از مراتب خاص از بسط "نیهیلیسم تاریخى فرهنگى" است.(8)
در تاریخ تمدن غرب، سه دوره و صورت نیست انگارى را مى توان متمایز از هم مطرح کرد که عبارتند از:
1. نیست انگارى کاسموسانتریک یونانى رومى؛
2. نیست انگارى مستتر و شبه شریعت مآبانه قرون وسطایى؛
3. نیست انگارى مضاعف و اومانیستى مدرن.(9)

نیهیلیسم نیچه اى

دیو رابینسن مى گوید: »نیچه مى دانست که او خود پیامبرى است و عکاسانى که رخساره او را به تصویر مى کشیده اند، معمولاً او را به صورت مردى به ما مى نمایاندند، با هیئت و چهره اى تمسخر برانگیز، به هیئت سبیل اسب آبى و چشمان وحشى خیره. نیچه همیشه تصور مى کرد که براى مخاطبان قدردان تر آینده مى نویسد و خویشتن را فیلسوفى مى دانست که اهمیت او پس از مُردن مى توانست ظاهر شود. پس چه بسا صد سال دیگر ما همان مخاطبان باشیم و او را اولین پست مدرن بزرگ به حساب آوریم.(10)
نیچه، آغاز نیست انگارى را نفى رویکرد شادخوارانه و به تعبیر او، زندگى گرایانه "دیونینوسى" توسط رویکرد مبتنى بر عقلانیت اخلاقى "آپولونى" در یونان مى داند. به اعتقاد او، با ظهور اندیشه سقراطى و سپس مسیحى، "مابعدالطبیعه سقراطى مسیحى"اى پدید آمد که به عنوان باطن تفکرى غرب، ارزش هایى را پدید آورد. به اعتقاد نیچه، ارزش هاى مابعدالطبیعى که مبناى تمدن سقراطى مسیحى است، اینک و در پایان تمدن مدرن و به اعتبارى آغاز پست مدرن، گرفتار بحران گردیده و به انکار خود برخاسته اند. او این سیر انکار ارزش هاى مابعدالطبیعى تمدن سقراطى مسیحى توسط خود آن تمدن را همان نیهیلیسم یا نیست انگارى مى نامد.
نیچه مى گوید: چرا در این هنگام بر آمدن نیست انگارى باید ضرورى باشد؟ زیرا که ارزش هاى کنونى ما از آن رو به این نتیجه؛ یعنى به نیست انگارى مى رسد که انگارى حاصل منطقى ارزش هاى بزرگ و آرمان هاى عالى ما است و آن نیز هرگاه درباره آن تا به انجام بیندیشیم.(11)
نیچه در "اراده معطوف به قدرت" نیهیلیسم را به دو قسم فعال و منفعل تقسیم مى کند. او نیهیلیسم فعال را نیست انگارى خویشتن و نیهیلیسم منفعل را نوعى ضعف، فرومایگى دنیوى و پوچى دغدغه هاى دنیوى معرفى مى کند.
نیچه موقعیت فرهنگى اروپا در عصر جدید را این گونه معرفى مى کند: ما اروپاییان در پهنه وسیعى از خرابى ها قرار گرفته ایم که در آن هنوز چند بناى بلند سر بر افراشته اند، اما بسیارى از آنها بر اثر قدرت و گرفتگى ساییده و فرسوده شده اند و تنها به صورت معجزه وار بر پا مانده اند و بسیارى دیگر نقش بر زمین شده اند. بنابراین، تابلوى نسبتاً زنده و جذابى است. در کجا چنین خرابه هایى به این زیبایى وجود داشته است؟ علف هاى هرز و کوتاه و بلندى همه جا را پوشانده است. این دیار ویران، کلیسا است. امروز ما شاهدیم که ارکان اصلى و پایه هاى عمیق جامعه مسیحیت متزلزل است و ایمان به خدا واژگون شده است. اعتقاد به آرمان مطلوب زهد و ریاضت مسیحى آخرین منبرش را به پایان مى برد.(12)
او در مورد ایده آل معتقد است: دروغى به نام ایده ال که تاکنون مصیبت واقعیت بوده و انسان از طریق آن تا مغز استخوانش دروغگو و ساختگى شده است حد پرستش ارزش هاى متضاد با آنچه به تنهایى مى تواند شکوفایى، آتیه و حق سر فرازانه او را نسبت به آینده تضمین کند.(13)
او در مورد انسان چنین مى گوید: آن زمان فرا مى رسد که تقاص اینکه دو هزار سال تمام مسیحى بوده ایم را پس دهیم. آن وزنه سنگین را از دست بدهیم که بدان زنده مى ماندیم. زمانى است دراز که نمى دانیم چه کنیم. نه راهى به پس نه راهى به پیش، نه به درون نه به بیرون.(14)
نیچه زندگى را چنین تصویر مى کند: آموختارى پدید آمده و باورى در کنار آن. همه چیز تهى است، همه چیز یکسان است، همه چیز به پایان آمده است. از تمام تپه ها پژواک آمد. همه چیز تهى است و همه چیز یکسان است. همه چیز به پایان آمده است. درست است که خرمن کرده ایم و اما چرا میوه هامان همه تباه و سیاه شده است. دوش از ماه شریر چه فرو افتاده؟ کارمان همه بیهوده بوده و شرابمان زهر گشته و چشم بد بر کشت ها و دل هامان داغ زودى زده است. ما همه خشکیده ایم و اگر آتش در ما افتد خاکستر خواهیم شد. آرى، ما آتش را نیز به تنگ آورده ایم. چشم هامان همه خشکیده است.(15)
نیچه، نیست انگاریِ سازش ناپذیر را اعتقادی می داند که در آن وجود مطلقاً غیرقابل دفاع است؛ زمانى که آن را با والاترین ارزش هایى که مى شناسیم، مقایسه مى کنیم. علاوه بر این، تشخیص این امر است که ما، به هیچ روى، حق نداریم براى اشیاء یک »ماورا« یا یک »در ذات خویش« قائل گردیم، که »خدایى« یا اخلاق مجسم باشد.(16)
نیچه، در مورد نیست انگارى خویش چنین مى گوید: زندگى براى چه؟ همه چیز بیهوده است. زندگى خشت بر آب زدن است. زندگى؛ یعنى خود را سوزاندن و با این همه گرم نشدن، که در آن یاوه رایى هاى باستانى را هنوز حکمت مى نامند.(17)
نیچه خودکشى را چنین توجیه مى کند: زاده شدن هیچ کس دست خود او نیست. اما این خطا را که گاهى به راستى خطاست، جبران مى توان کرد. شرّ خود را کم کردن بهترین کارى است که مى شود کرد و با این کار کم و بیش سزاوار زیستن مى توان شد.(18)
شاخصه هاى نظرى و متافیزیکى جهانى متأثر از عقائد نیچه عبارتند از:
1. جهان بى متافیزیک؛ 2. فقدان امنیت آونتولوژیک؛ 3. مرگ خدا؛ 4. مرگ حقیقت؛ 5. فهم پراگماتیستى از حقیقت؛ 6. مرگ حقیقت و آزادى؛ 7. انسانى شدن حقیقت؛ 8. نفى عالم فرا محسوس، مرگ ابدیت؛ 9. جهان به منزله صیرورت؛ 10. انکار مقولات متافیزیکى؛ 11. جهان به منزله تصادف و امکان محض؛ 12. بى بنیاد شدن جهان؛ 13.جهان به مقوله افسانه؛ 14. جهان بى تعین؛ 15. منطق ظهور اراده معطوف به قدرت؛ 16. تولید حقیقت (حقیقت حاصل اراده معطوف به قدرت است)؛ 17. بى اعتبارى زبان (متافیزیکى)؛ 18. یکسانى ادبیات و فلسفه؛ 19. مرگ اخلاق؛ 20. فقدان رابطه میان حقیقت، فضیلت و سعادت؛ 21. جهان به منزله تصادف و نحوه زیست مبتنى بر آن؛ 22. مرگ انسان، که عبارتند از: الف: تقلیل انسان به حیوان؛ ب) مرگ سربژه؛ 23. نیهیلیسم؛ 24) وجود آخرین انسان (انسانى که متأثر از موارد فوق است)؛ 25. اندیویدوآلیسم (بى اعتبارى هر آنچه که در وجود آدمى ارزشمند و متعالى تلقى مى شود).(19)
آیا هایدیگر درست مى گفت که کار نیچه به منزله ختم متافیزیک است؟ در تفکر فلسفه نیچه - به واسطه صورتى که فلسفه پردازى او پیدا مى کند-یک رشته موضوعات متافیزیکى مورد تردید قرار مى گیرد و بلاتکلیف و مساله ساز مى شود، ولى با وجود صورتى که این موضوعات به خود مى گیرد، هرگز کاملا ابطال نمى شود و همچنان به صورت ضمنى در لابلاى اصطلاحاتى که براى ابطالشان به کار مى رود، برجاى مى مانند. مقصود نهایى نیچه، نه نابود کردن متافیزیک، بلکه ایجاد نظامى نوین و سازگار با زمان بود. ولى او در این مهم نیز مانند همه برنامه هاى گسترده خویش شکست خورد.گرچه انقلابى به نام انقلاب نیچه وجود ندارد ،اما طرز جدیدى براى نگریستن به جهان-هم جهان او و هم جهان ما - هست و همچنین شیوه اى نوین براى تشریح و توصیف آن.(20)

سخن آخر

گزاف نیست اگر معتقد باشیم که نگاه نیچه به تمام مفاهیم و پدیده ها، از دریچه نوعى بدبینى فلسفى بنا شده؛ پوچ انگارى و بدبینى، درون مایه بسیارى از نظرات فلسفى و نحوه زندگى شخصى اوست. رگه هاى نیهیلیسم، در لابه لاى فلسفه نیچه همواره نمایان است. نیچه نه تنها متافیزیک را پوچ مى انگارد، بلکه قوت نیهیلیسم در تمام پدیده هاى این جهانى، به نوعى پیش فرض فلسفه او گشته است.
در این مقاله، هرچند به اختصار، گوشه اى از نگاه نیچه از روى عینک پوچ انگارى به مسائل اساسى فلسفى بیان شد، اما این مهم به نوعى دیگر اصالت و اعتبار افراطى نیهیلیسم در فلسفه اوست.
بیان شاخصه هاى نظرى و متافیزیکى جهانى متأثر از عقائد نیچه به معناى نقد یک جانبه نگرانه فلسفه او نیست، بلکه بیان احوال جهانى است که امروز دنیاى ما با آن دست به گریبان است. ماحصل فلسفه نیچه اشاره به پیش درآمد دنیا است که او به زیرکى تمام ان را پیش بینى کرده بود.بدین سان با مرگ معنا،جهان همچنان در دام شک گرائى مجددى فرو مى رود که تا به حال تاریخ تفکر فلسفى با چنین خصوصیات منحصر به فردى مواجه نشده بود.

پی نوشت ها :

1. قره باغى، على اصغر؛ تبارشناسى پست مدرن، انتشارات پژوهش هاى فرهنگى، چاپ اول 1380، ص15.
2. همان، ص25.
3. عبدالکریمى، بیژن، جهان نیچه اى، انتشارات علم، چاپ اول 1387، ص154.
4. فردریک، کاپلستون، فردریک نیچه فیلسوف فرهنگ، ترجمه علیرضا بهبهانى و على اصغر حلبى، انتشارات بهبهانى، چاپ اول 1371، ص17.
5. لارنس، کهون، از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، انتشارات نى، چاپ دوم 1381، ص103.
6. غفورى، على، یاداشت هایى درباره نیهیلیسم، انتشارات فرهنگ اسلامى، ص37.
7. آراسته، خومحمد، نقد و نگرش بر فرهنگ اصطلاحات علمى و اجتماعى، انتشارات چابخش، چاپ اول 1381، ص103.
8. زرشناس، شهریار، نیهیلیسم، انتشارات اندیشه جوان، چاپ سوم 1386، ص13.
9. همان، ص17.
10. رابینس، دیو، نیچه و مکتب پست مدرن، ترجمه ابوتراب سهراب و فروزان نیکوکار، انتشارات فروزان، چاپ اول 1380، ص2.
11. نیچه، فردریک، نیست انگارى اروپایى، ترجمه محمدباقر هوشیار، انتشارات پرسش، چاپ 1382، ص 56.
12. نیچه، فردریک، حکمت شادان، ترجمه حامد فولادوند و دیگران، انتشارات جامى، چاپ 1380، ص 344.
13. نیچه، فردریک، آنک انسان، ترجمه رویا منجم، انتشارات فکر روز، چاپ 1374، ص 45.
14. نیچه، فردریک، فردریک، حکمت شادان، ص 73.
15. نیچه چنین گفت زردتشت، ترجمه داریوش آشورى، انتشارات نیلى، چاپ 1352، ص 78.
16. نیچه، فردریک، اراده معطوف به قدرت، ترجمه مجید شریف، انتشارات جامى، چاپ 1377، ص 26.
17. نیچه، فردریک، چنین گفت زردتشت، ص 279.
18. نیچه، فردریک، غروب بتان، ترجمه داریوش آشورى، انتشارات آگه، چاپ 1381، ص 133.
19. عبدالکریمى، بیژن، ما و جهان نیچه اى، ص 93.
20. ج.پ،استرن، بنیانگذاران فرهنگ امروزى، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات طرح نو، چاپ 1373، ص 221.

منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 276